آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

شادی...

امشب تمام نیم ساعتی که سه تایی تو ماشین بودیم ... برامون رقصیدی! با آهنگ میرقصیدی و سرتو عقب جلو میکردی و ذوق میکردی و میخندیدی و جیغ میکشیدی.......... من و بابا هم همراهیت کردیم....... میرقصدیدم و میخندیدیم و جیغ میکشیدیم................. برامون مهم نبود آدمای بیرون چی فکر میکنن........... انگار تو آسمونا بودیم چقدددددددددددددر احساس خوشبختی کردم چقدر دوستت دارم.......... چقدر دوستتون دارممممممممممممممممم خداااااااااا چقدر دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم 9 ماهگیت مبارک عزیز دردونه ام ...
14 آذر 1391

آرتین........ نگو یک دسته گل!

اصلا کی گفته آرتین کچله؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نخیر! آقا آرتین امروز تشریف بردن آرایشگاه باباش و موهای خوشگلشو کوتاه کرد! الهی قربونت برم که با اب پاش سرگرمت کردیم تا آقای ارایشگر بتونه موهاتو کوتاه کنه! تازه اقای آرایشگر گفتن هر ماه ببریمت و موهاتو سر و سامون بدیم! حالا هی بگین پسر من کچله ! والا.......... خب اینم دسته گل خوشمزه مامان( البته بعد حموم به علت کلاه سر کردن موهاش خراب شد! وگرنه خیلی خیلی خوشمل شده) الهی قربوووووووووووون اون خط ریش بی مو و کچلیت بشم پسر گلم این روزا خیلی خیلی شیطون شدی! دیگه نمیشه کنترلت کرد! همش زیر مبلی و یا دنبال لب تاپ منی  و نمیذاری هیچ کاری بکنم! تاآهنگ حسنی و میذارم برات شروع میکنی رقص...
13 آذر 1391

وروجک مامان!

موش موشی مامان! سلااااااااااااام الهی من قربونت برم که امروز بالاخره دست از تنبلی برداشتی و سینه خیز رفتی! اونم به خاطر چی؟ به خاطر دمپایی بابا! چند روزی بود در حد یک سانت و دو سانت خودتو میکشیدی جلو ولی امروز خیلی حرفه ای سینه خیز رفتی و به هر چی خواستی میرسیدی ولی زود خسته میشی و گریه میکنی! الهی فدات بشم که اینقدر زود داری بزرگ میشی و من خیلی خوشحالم. هر چند میدونم دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه. دندونای کوچولوت هم دیگه وقتی میخندی قشنگ دیده میشه و تازه انگشتمو که گاز میگیری رد دو تا دندون ناااااااااااااااز میفته روش  که من مدام بوسش میکنم ... وای که از بغل کردن و بوسیدنت سیر نمیشممممم تعطیلات رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ...
6 آذر 1391

موش کوچولو دندون دار میشود!!!!!!!!!!!!!

الهی قربون اون دوتا دندون کوچولوی سفیدت بشم من! دیشب همش تو خواب غر میزدی و نق میزدی و گاهی ددددد و ببببببببب با عصبانیت میگفتی! کمی هم پاهات سوخته بود و منم مجبور شدم بازت بذارم و تو هم حسابی از خجالت تشکمون در اومدی!!!!!!!!! خلاصه که امروز تو بغلم بودی و داشتیم با هم بازی میکردیممممممممم و تو غش غش میخندیدی! که یهو دیدم دو تا دندون کوچوووووووووووووووووووولو رو لثه های صورتی قشنگت برق میزنه!!!!!!!!! با انگشت لمس کردم دیدم بعله!!!!!!!!!!!!! موش کوچولو دندون دار شده و ما خبر نداشتیم! بابایی کلی ذوق کرد و بغلت کرد و هی نگاه میکرد و نمیدید و هر کاری میکردیم نمیذاشتی ببینیم تا اینکه من قاشق فلزی آوردم و گذاشتیم تو دهنت! یهو دیدیم صدای تق ...
27 آبان 1391

لذت مادری

گل خوشبوی من امشب مثل هفته پیش به راحتی خوابیدی...( آخه هفته پیش به خاطر مریضیت موقع خواب بی قراری میکردی و همش کلافه بودی) و من نگات میکردم و لذت میبردم و عشق میکردم و فکر میکردم به این 8 ماه و دوباره احساساتم گل کرد و چشام خیس شد! غرق لذت شده بودم! شاید تو این 8 ماه خستگی ها و بیخوابی های زیادی و تجربه کردم! طوری که اکثر اوقات تا چشمامو رو هم میذاشتم خواب میدیدم!!! چه استرسهای بی موردی داشتم و دارم ... ولی هر چی دقیق تر میشدم بیشتر لذت میبردم لذت میبردم از اینکه وقتایی که خسته ای ، خوابت میاد و یا بی حال و مریضی و دردی کلافه ات کرده فقط و فقط و فقط! آغوش من و میخوای! و فقط تو بغل من آروم میگیری! و اونجاست که من عجیب  احساس غرو...
15 آبان 1391

هشت ماه تمام..... خداروشکر

هشت ماه گذشت از با هم بودنمون! و چه خوش گذشت! درسته خیلی سخت بود ولی اینقدددددددددر شیرین بود که الان هیچی از سختی هاش یادم نمونده!!!!!! این ماه ، ماه سختی بود ... گلم مریض شد و اسهال و استفراغ گرفت! الهی بمیرم برات عزیزم که اینقدر معصومی! دلم برات کباب بود ولی خداروشکر 3 روز بیشتر طول نکشید. دست مامانی جون( مامان خودم) درد نکنه اومد و کلی بهمون رسید آخه من و تو و بابا هر سه مریض شدیم! خیلی بد بود خیلیییییی... اون سه روز اصلا حال نداشتی حتی روروک سواری هم که میکردی اول یک هل محکم میدادی و بقیه شو پاهاتو بالا میدادی و سر میخوردی!  الهی مادر به فدات بشه  تو این مدت فهمیدم طاقت آخ گفتنتو ندارم... داغون شدم! شب اول که همش گریه کردم...
14 آبان 1391

اندر احوالات آرتین خان :-)

خبر خبررررررررررررررررررررررررررر آرتین بالاخره شیشه خورد! اونم چه شیشه ای !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ( دقت کنین از پستونک ها به عنوان صدا در آور!!!! داخل شیشه استفاده میشه!!!!!!!!!!!!!) خیلی خوشمزه ست!!!!!!!!!!! دستت درد نکنه مامان عجب شیشه ای بود! خب پسرم حالا نوبت پرده برداری از ماشین مورد علاقه اته!!!!!!!!! راستش دیدم این روروک دیگه ارزش نگهداشتن نداره و نمیشه به کسی داد برای همین گفتم عکسشو بذارم تا یادگاری بمونه! ما بهش میگیم پیکان!!!!!!!!! یعنی عاشق پیکانتی اونم از نوع جوانان!!!!!!!! جوجه حون! این روروک قضیه داره. این یک کادو بود که یکی از اقوام بابا تو جشنی که برات گرفتیم کادو آورد و ما فکر نمیکردیم...
17 مهر 1391

7 ماهگی .........پر!

٧ ماهگی هم تموم شد و وارد 8 ماهگی شدی! الهی من قربونت برم که اینقدر شیرینی. (((((((( باید به اطلاع برسونم پسر تنبل من بالاخره غلت زد! البته از سه ماهگی ماهی یکدونه میزدا ولی دیگه الان تند تند غلت میزنه و خیلی هم ماهرانه! عاشق روروکشه و دیگه باهاش از این سر خونه به اون سر خونه تند تند میدوه و جیغ میزنه و دست میزنه و ذوق میکنه و دنبال پنبه میکنه! پنبه هم فرااااااااار میکنه. در کل با دیدن پنبه ذوقی میکنه که با دیدن من نمیکنه !!!!!!!!!))))))) غذا بهتر میخوری و ابته سوپتو! فرنی و حریره و دوست نداری یعنی ازش خسته شدی. شبا خیلی خیلی راحت میخوابی و دیگه نیاز به راه بردن و رو پا گذاشتن نداری ، با هم دراز میکشیم و کلی بغل بغل میکنیم و تو بازی می...
15 مهر 1391

مادر بودن!

امروز از صبح تا شب تمام روز بیدار بودی و اصلا نخوابیدی و برای همین دیگه از عصر به این ور غرغر میکردی! منم خسته شدم و دادمت به بابا و رفتم پایین تا کمی با خودم خلوت کنم و استراحت کنم! رفتم سراغ عکسا و خاطرات! فیلم اولین حمومتو نگاه کردم ... بعد6 ماه... خدای من! چقدر کوچولو بودی مامان! چقدر نحیف و ناز بودی...! چقدر من درمونده بودم و عاشق! باورم نمیشد اینقدر زود گذشت و تو الان اینقدر تغییر کردی! تمام وجودم به طرفت پر کشید! همه پله ها و دو تا یکی کردم که بهت برسم و اشکام همینطوری میریخت! در و باز کردم و به آغوش کشیدمت و بو کردمت! چقدر آرامش بخشی گل من... روز به روز عزیزتر میشی... شدی تماااااااااااااااام زندگیم! نفس کشیدن بدون تو نمیشه پسر...
6 مهر 1391