آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

آرتین کووچولو

امروز این عکسا و تو گوشی خاله جونی دیدم و دلم ضعف رفت! آرتین وقتی دوماهه بووووووووووووووووووود قربون دست کوشولوت برم مامان :-*********** ...
21 تير 1391

واکسن 4 ماهگی

الهی مامان قربونت بشه! اینبار هم خیلی اذیت شدی ! دیگه اسم واکسن تن منو میلرزونه! اینجا بلافاصله بعد واکسن بود که تو بغلم خوابیده بودی و منم فکر کنم دو ساعتی بی حرکت نشسته بودم که تو راحت بخوابی و اذیت نشی... دوستت دارم عزیزم ...
18 تير 1391

عشقمممممممم

    پارسال دقیقا مثل امروز فهمیدم تو دلمی! وااااااااااااااای که چه زود گذشت چقدر لحظه های قشنگی با هم داشتیم! چه وقتی تو دلم بودی و چه الان که کنارمی... عاشقتم مامانیییییییییییی............... همیشه کنارم باش کوچولوی شیرینم اینم بی بی چکی که نوید اومدن تورو بهمون داد! ...
18 تير 1391

4 ماهگیت مبارک قند عسلم

گل خوشبوی اسفندی من.......... 4 ماه از زمانیکه تورو دیدم میگذره! چقدر زود میگذره... چقدر روزای سخت و شیرینی و گذروندیم و چقدر لحظه به لحظه عاشقتر شدم... تا جایی که الان جونم به جونت بسته ست کوچولوی من همیشه کنارم بمون ... این روزا همش داری سخنرانی میکنی و امروز اینقدر ر حرفی کردی که من و باباییت کلییییییییی بهت خندیدیم!!!! الهی قربون صحبت کردن و خندیدنت بشم... قربون نق نق کردنت هم بشم فدات بشم من که تازه فهمیدم نق نق کردنت به خاطر سر رفتن حوصله ست! دیروز بعد الظهر همش نق و نوق میکردی و منم بردمت دم در خونه! با هم نشستیم و موتورها و ماشینا و نگاه کردیم و تو صدات در نیومد! دستای کوچولوی نازتو میخوردی و تک تک موتورها و ماشین ها و تا آخر...
13 تير 1391

اولین قهقهه جانانه :-)

پسر گلم دیروز که من خواب بودم و تو هم با بابایی بازی میکردی ! مثل اینکه کلی قهقهه زدی!!!! به طوری که بابایی کلی تعجب کرده بود و خیلی هم خوشحال بود!! ولی چه فایده خب! من که نشنیدم :-( بابایی هم همش پز میده که برای اون خندیدی! زود برای مامان جونتم قهقهه بزن دیگه خاله فریبا هم اومده و تو داری حسابی کیف میکنی! اینارو مینویسم که بعدها قدر خاله فریبا و بدونی ها !!! عاشقتم یکی یکدونه من ...
4 تير 1391

...

وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه... دوستت دارم عشق کوچولوی من...
2 تير 1391

خدایا شکرت

یکی یکدونه مامان نمیدونی چقدررررررررررررررررررر خوشحالم... امروز اصلا بی قراری نکردی و جیغ نکشیدی... بعد یک هفته سخت و پر تنش امروز آرامش دوباره به وجودم برگشت... بابا رحیم هم امروز بیشتر از همیشه نگهت داشت و من تونستم استراحت کنم. درسته الان ضعف دارم ولی اینقدر آرومم و خوشحالم که نگووووووووووو ممنونم رحیمم... دوستت دارم عشقم خدا جونم دلم میخواد بغلت کنم و ببوسمت و بگم ممنووووووووووووووووووووووون... همیشه هوامون و داشته باش...   ...
31 خرداد 1391