4 ماهگیت مبارک قند عسلم
گل خوشبوی اسفندی من..........
4 ماه از زمانیکه تورو دیدم میگذره! چقدر زود میگذره... چقدر روزای سخت و شیرینی و گذروندیم و چقدر لحظه به لحظه عاشقتر شدم... تا جایی که الان جونم به جونت بسته ست
کوچولوی من همیشه کنارم بمون ...
این روزا همش داری سخنرانی میکنی و امروز اینقدر ر حرفی کردی که من و باباییت کلییییییییی بهت خندیدیم!!!! الهی قربون صحبت کردن و خندیدنت بشم... قربون نق نق کردنت هم بشم
فدات بشم من که تازه فهمیدم نق نق کردنت به خاطر سر رفتن حوصله ست! دیروز بعد الظهر همش نق و نوق میکردی و منم بردمت دم در خونه! با هم نشستیم و موتورها و ماشینا و نگاه کردیم و تو صدات در نیومد! دستای کوچولوی نازتو میخوردی و تک تک موتورها و ماشین ها و تا آخرین لحظه که از جلو چشممون محو میشدن دنبال میکردی!
فردا هم واکسن داری و من از الان بدجور استرس دارم آخه دو ماهگی خیلی درد کشیدی گلکم...پاهای کوچولوت خیلی درد میکرد و ما نمیتونستیم آرومت کنیم و دیگه به جایی رسید که منم با گریه های تو گریه میکردم... امیدوارم فردا دیگه درد نکشی عزیزم
رحیم گلم بازم ممنون که این روزا با اعصاب خراب من و خستگی هام کنار میای و درکم میکنی... عاشقتونممممممممممم پدر و پسر
خدایا مثل همیشه کمکمون کن و کنارمون باش......... خیلی دوستت دارم خدا جونممممممم....
اینم عکسای دو روز مونده به چهار ماهگی
عاشقتممممممممممممم نخود کووچولوی خوردنی من