آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

آرتین و بابا

ساعت 2 و نیمه و من سرگرم اشپزی تو آشپزخونه آرتین و بابا تو اتاق سرگرم خمیر بازی آرتین رو به بابا: بابا جون وقتی من بزرگ بشم و تو کوچولو بشی من تورو بغل میکنم... و من و بابا رحیم یک لحظه رفتیم به سالهای اینده وقتی که پیر شدیم... کوچولو شدیم... و تو مارو بغل کردی و نوازش میکنی... نوشتم که این لحظه و این جمله یادمون بمونه پسر مهربونم دوستت دارم   ...
25 فروردين 1394

3 ساله شدی

گل قشنگم پسر نازنینم  تولدت مبارک... چقدر زود گذشت  باورم نمیشه سه ساله شدی.  امسال برای تولدت خیلی خیلی ذوق داشتی. خیلی بهت خوش گذشت .  خیلی خیلی دوستت دارم    ...
16 اسفند 1393

دستهای کوچک تو

این روزها دستای کوچولوتو  بالا میبری و دعا میکنی     امشب قبل خواب زیر چشمی نگاهت میکردم! دستاتو بالا اوردی و دعا کردی! خدایا همه سلامت باشن ! دورت بگردم پسر مهربونم اولین دعایی هم که کردی خوب شدن کمر مامان بزرگت بود . اون لحظه رو شکار کردم ... ...
21 آبان 1393

20 دندونه شدی!

چطور من 4 تا مروارید خوشگلتو که در اومدن ندیدم؟ چه بی سر و صدا در اومدن و من وقتی داشتی قهقه میزدی متوجه درخششون  اون ته ته دهان خوشگلت شدم! مرد کوچولوی شیرین زبون من  آخه من با این  خوشمزه حرف زدن تو چه بکنم!  عاشق شعر خوندنتم با دقت سعی میکنی تمام کلماتو درست ادا کنی و با همون آهنگی که من و بابا برات میخونیم ، میخونیشون پسر مهربونم به خاطر  همه این روزای خوب ازت ممنونم   ...
5 مهر 1393

...

من از آن روز که در بند تو ام ، آزادم     ...
19 مرداد 1393