لذت مادری
گل خوشبوی من امشب مثل هفته پیش به راحتی خوابیدی...( آخه هفته پیش به خاطر مریضیت موقع خواب بی قراری میکردی و همش کلافه بودی)
و من نگات میکردم و لذت میبردم و عشق میکردم و فکر میکردم به این 8 ماه و دوباره احساساتم گل کرد و چشام خیس شد!
غرق لذت شده بودم! شاید تو این 8 ماه خستگی ها و بیخوابی های زیادی و تجربه کردم! طوری که اکثر اوقات تا چشمامو رو هم میذاشتم خواب میدیدم!!! چه استرسهای بی موردی داشتم و دارم ... ولی هر چی دقیق تر میشدم بیشتر لذت میبردم
لذت میبردم از اینکه
وقتایی که خسته ای ، خوابت میاد و یا بی حال و مریضی و دردی کلافه ات کرده فقط و فقط و فقط! آغوش من و میخوای! و فقط تو بغل من آروم میگیری! و اونجاست که من عجیب احساس غرور میکنم...
وقتایی که داری بازی میکنی و مدام چشمت به منه که مبادا از جلو چشمات دور بشم و اگه من و نبینی چنان گریه ای سر میدی که دل آدم کباب میشه! و تا میام پیشت میخندی و ذوق میکنی...
وقتایی که داری روروک سواری میکنی و هر از چند گاهی دستای خوشگلتو باز میکنی که بیا من و بغل کن و من میام بغلت میکنم و تو دوباره شروع به روروک سواری میکنی! انگار شارژ میشی...
وقتایی که تو آشپزخونه مدام به پاهام میچسبی و دد دد دد میکنیو من مدام باید مواظب راه رفتنم باشم وگرنه با روروکت پاهام و زیرمیکنی!
وقتایی که شب میشه و با مالوندن چشمای نازت میفهمونی که خوابت میاد و من و تو با هم بغل تو بغل میخوابیم و تو بازی میکنی و مدام من و نگاه میکنی و میخندی و لثه های صورتی و بی دندونت و بهم نشون میدی و من عشق میکنمممممممممممممممممم و ضعف میکنم! بازی میکنی و لبای نازتو میذاری رو صورتم! بازی میکنی و با دستای کوچولوت صورتمو ناز میکنی و دوباره و دوباره! تا پلکات سنگین میشه و توپ به دست خوابت میبره و من توپتو از تو دستت در میارم و پتو روت میکشم و غرق نگاه کردنت میشم
وقتایی که نصفه شب با هر تکونی چشماتو نیمه باز میکنی و مطمئن میشی که من کنارتم و اگه نباشم گریه میکنی و تا میام خودتو میچپونی تو بغلم و میخوابی و منم ......
وقتایی که بی قراری و مدام تو خواب شب بیدار میشی و گریه میکنی و منم خسته از بی خوابی! و بابا سریع تورو بغل میکنه که آرومت کنه تا من بتونم استراحت کنم! ولی تو جیغات بلندتر و بلندتر میشه و تا میام بغلت میکنم آروم سرتو میذاری رو شونم و میخوابی! و با این کار میگی که فقط من و میخواستی!
وقتایی که من سنگین خواب!!!!! با کوچکترین صدا! حتی صدای بلند نفس کشیدن از خواب میپرم و میبینم آرومی و نفساتو چک میکنم و کمی نگات میکنم و آروم میشم و به بقیه خوابم ادامه میدم
وقتایی که با صدای آواز تو میفهمم صبح شده! تا چشممو باز میکنم دو تا تیله براقو میبینم که منتظره از خواب بلند بشم و بعد یک خنده خوشگل و جانانه تحویلم میدی !
و واااااااااای وای وای.... وقتایی که شیرت میدم... چی بگم که لذت بخش ترین و ارام بخش ترین لحظه ها موقع شیر دادنته! خودتو میندازی تو بغلم و آروم شروع میکنی به شیر خوردن و همینجوری با چشمای نازت نگام میکنی و نگام میکنی و نگام میکنی تا خوابت میبره و من اون لحظه دلم نمیخواد حتی نفس بکشم که مبادا عزیز دردونه ام بیدار بشه... میشینم و مثل همیشه فکر میکنم... فکر میکنم به سال دیگه... به کابوس از شیر گرفت تو! نه از ترس بی قراری تو بلکه از ترس بی قراری خودم! از ترس از دست دادن این آرامش! این آغوش! ( باز دوباره یادم اومد و نمیتونم جلو اشکامو بگیرم! یعنی چجوری تحمل کنم؟!)
اینقدر لحظه ای ناب و لذت بخش هست که تند تند داره از ذهنم میگذره و دلم میخواد ادامه بدم ولی خستگی نمیذاره.
خدا جونم... باور نمیکنم که من، غزال، شدم مادر و مایه آرامش یک کوچولوی شیرین! یکی یکدونه ای که فقط تو آغوش من آروم میشه و با شیره جون من رشد میکنه و سیراب میشه!
خدایا ... خدای مهربونم... دست گرم و مهربون همسرم و دست کوچولو و لطیف و نرم عزیز دردونه ام و ازم نگیر! خدایا خودت شاهدی که نیمه شب وقتی میبینم کنار هم خوابیدن و به آرومی نفس میکشن چقدر شکرت میکنم...
خدایا میدونی که نفسم به نفسشون بنده پس مثل همیشه زندگی کوچیکمون و به تو میسپرم
به تو که همیشه در کنارم بودی و من همیشه احساست کردم خصوصا این چند سال اخیر... خیلی دوستت دارم خدا و الان دلم میخواد بغلت کنم و ببوسمت و بگم ممنونتممممممم... به خاطر این همه خوشبختی... به خاطر این همه لحظه های ناب... ممنونم که منو لایق دونستی و امیدوارم بتونم همسر و مادر خوبی برای عشقام باشم
خوشحالم که اینقدر عاشقم.......................................................................................