7 ماهگی .........پر!
٧ ماهگی هم تموم شد و وارد 8 ماهگی شدی! الهی من قربونت برم که اینقدر شیرینی.
(((((((( باید به اطلاع برسونم پسر تنبل من بالاخره غلت زد! البته از سه ماهگی ماهی یکدونه میزدا ولی دیگه الان تند تند غلت میزنه و خیلی هم ماهرانه! عاشق روروکشه و دیگه باهاش از این سر خونه به اون سر خونه تند تند میدوه و جیغ میزنه و دست میزنه و ذوق میکنه و دنبال پنبه میکنه! پنبه هم فرااااااااار میکنه. در کل با دیدن پنبه ذوقی میکنه که با دیدن من نمیکنه !!!!!!!!!)))))))
غذا بهتر میخوری و ابته سوپتو! فرنی و حریره و دوست نداری یعنی ازش خسته شدی.
شبا خیلی خیلی راحت میخوابی و دیگه نیاز به راه بردن و رو پا گذاشتن نداری ، با هم دراز میکشیم و کلی بغل بغل میکنیم و تو بازی میکنی و بازی میکنی و بازی میکنی و شیر میخوری و عشقولانه میشی و سرتو به بغلم میچسبونی و نگام میکنی و چشماتو میبندی و دوباره نگام میکنی و چشماتو میبندی و میخوابی! اینقددددر خوشمزه میخوابی که من تا یک ساعت بعدش همینطوری نگات میکنم و سیر نمیشم!
هوا هم خیلی خوب شده و کمی سرد. با هم پارک میریم... گردش... تفریح و تو خیلی پسر گلی هستی و اصلا اذیت نمیکنی.
14 مهر( روز دامپزشک) روز من و بابا بود و با دوستان رفتیم رستوران! خیلی خوش گذشت و به یاد موندنی شد.
عزیزکم ! قند عسلم عاشقانه دوستت دارم و میتونم با اطمینان بگم تو بهترین اتفاق زندگی عاشقانه من وبابا هستی...
خب... بریم سراغ عکسای این ماه
پارک خیلی خوش میگذره!
خصوصا وقتی رو خاکا و چمنا راه میری!
بعدشم که خسته از بازی پوره میوه میخوری! چه خوشمزه هم هست !
مرد کوچک!
اخم نکن بهت نمیاد جوجو!
یک گردش عالی در یک روز خنک!
خدای خوبم مثل همیشه کنارمون باش و هوامون و داشته باش. دوستت داریم