وروجک مامان!
موش موشی مامان! سلااااااااااااام
الهی من قربونت برم که امروز بالاخره دست از تنبلی برداشتی و سینه خیز رفتی! اونم به خاطر چی؟ به خاطر دمپایی بابا! چند روزی بود در حد یک سانت و دو سانت خودتو میکشیدی جلو ولی امروز خیلی حرفه ای سینه خیز رفتی و به هر چی خواستی میرسیدی ولی زود خسته میشی و گریه میکنی! الهی فدات بشم که اینقدر زود داری بزرگ میشی و من خیلی خوشحالم. هر چند میدونم دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه.
دندونای کوچولوت هم دیگه وقتی میخندی قشنگ دیده میشه و تازه انگشتمو که گاز میگیری رد دو تا دندون ناااااااااااااااز میفته روش که من مدام بوسش میکنم ... وای که از بغل کردن و بوسیدنت سیر نمیشممممم
تعطیلات رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ (مامان و بابای بابا جونت) شمال. خیلی خوش گذشت و اوناهم از دلتنگی در اومدن و منم تونستم استراحت کنم . تو این مسافرت اصلا اذیتم نکردی و خیلی خوش گذشت. دریا هم رفتیم و هوا سرد بود ولی تو حسابی کیف کردی و عاشق دریا و موجهاش شده بودی.
خب بریم سراغ عکسا:
عکسای اولین سینه خیز رفتن:
اینم عکسای شمال
فرشته ناز من
در آخر هم یک عکس دو نفره ( البته مال یک ماه پیشه) از تو و دختر خاله نازت برلیان
خدایا .......... شکرت............ دوستت دارم