روز پدر
برای تو می نویسم فرزندم آری همان مرد است... پای دلم لرزید... نتوانستم راهی شوم...آنروز که برای اولین بار دستان مرا در دست گرفت.آری همان مرد است که با آمدنش نور را به قلب من آورد و پای دلم نشست با صبوری... نگاهش می کنم با شوق... راه می رود و گوش دلم به صدای پای اوست و بند دلم گیر نگاهی که وقتی می گذرد از کنارم مرا درخود محو می کند... هنوز دست و پایش را گم می کند دلم...می لرزد وقتی چشمهایش کنجکاوانه احساس مرا زیر و رو می کند هنوز هم و همیشه... آیا هرگز کسی می توانسته اینگونه عاشق باشد؟ او انتخاب من است... زندگی من است... و نفسی که در جسم من روح زندگی را می دمد با آغوشی که امنیت محض است بی دروغ!و دستانی که معجزه می کند با هر ن...
نویسنده :
غزال
21:15