روزهای قشنگ بهاری
این روزهای ما بیشتر تو پارک میگذره! دیدن بازی و خنده و هیجان تو خیلی لذت بخشه
من و بابا هم با تو میریم به دنیای کودکی و چقدررررررررر لحظه های شادی هست.
بعدالظهر ها هم فلاسک چایی رو برمیداریم و سه تایی میریم پارک و تو بازی میکنی و ما هم در ارامش ( البته کمی ارامش :-))) ) چایی میخوریم.
چقدر حال و هوای این روزهارو دوس دارم. بیشتر از همیشه خدارو حس میکنم.
پسر نازنینم! خندیدن تو، عجیب خستگی از تنم بیرون میبره!
وروجک من در پارک!
رقصیدن در پارک!!!!!!!!!!!!
هر سر سبزی و درختی میبینی داد میزنی آک آک ( یعنی پارک)
آرتین و دختر خاله خوشگلش! ( عاشق همدیگه هستین و حتی الان که دارم عکسشو میذارم تو داری جیغ میکشی و میگی اَدَ( یعنی برلیان) و میخندی!
همچنان غذا نمیخوری و من نمیدونم دیگه باید چیکار کنم! این قضیه خیلی اذیتم میکنه .
مامان جونی! میشه کمی به فکر من باشی و یک کوچولو غذا بخوری تا دل من خوش بشه؟!
خدایِ خوبم! ممنون
اینم مجبورم بذارم که ببینی وقتی میخوایم لباستو عوض کنیم چه کارا که نمیکنی! فرار میکنی و میری رو مبل لم میدی و میخندی!!!!!! اصلا یک اوضاعی درست میکنی ها! هی ما بدو تو بدو! بعد هم با گریه و جیغ باید بگیریمت و لباس تنت کنیم!
عاشقتمممممممممم کوچولوووووووووووووووی خوشمزه ی من!