آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

من و ببخش

فرشته نازنینم یکی یکدونه ام همه ی همه ی زندگی ام من و ببخش اگه گاهی از غر زدنای زیادت ناراحت و عصبی میشم! الهی بمیرم برای درد کشیدنت. الهی بمیرم که یک هفته اس درد داری و فقط میدونم درد دندونه و بس! نمیدونم این دندون کی میخواد بیاد بیرون! حتی نمیذاری به دهنت دست بزنم! دیشب تا خود صبح ناله کردی ...اشک ریختی ... و من دیگه آخرش کم آوردم و غرمیزدم و اعتراف میکنم به حال خودم گریه کردم! چقدر من بی طاقتم! چقدر من از خودم بدم میاد پسرم... من ... دلم میخواد بمیرم ... من لیاقت مادر بودنو ندارم! من صبری و که یک مادر باید داشته باشه ندارم!  منی که اینقدر عاشقتم... بدون تو مطمئنم حتی یک ثانیه نمیتونم نفس بکشم! من! چجوری صبح داشتم میگفتم غ...
28 فروردين 1392

خاله کیانایِ مهربون

کیانای عزیزم ممنون به خاطر عکسای خوشگلی که برام فرستادی واقعا ذوق زده شدم وقتی دیدمشون. دلم میخواست همه عکسارو بذارم اینجا ولی اینقدر زیادن که بعضی هاشون و میذارم. یکی از یکی دیگه خوشگلتر!  کلی هم تقویم خوشگل ،که این یکی رو چاپ کردیم! فدای مهربونیت بشم . آرتین خیلی خیلی دوستت داره.     ...
16 فروردين 1392

سفر به یزد

سلام قند عسل مامان تعطیلات عید نوروز هم تموم شد. چقدددر عید امسال ، عید خوبی بود هم برای من و هم برای تو هفته اول که نامزدی خاله فریبا بود .( امیدوارم خوشبخت بشه ) هفته دوم هم با خاله افروز و برلیان و عمو پیروز رفتیم یزد. مسافرت خیلی خیلی خیلی خوبی بود و تو حسابی لذت بردی. غیر روزهای آخر که کمی خسته شده بودی بقیه روزها خیلی عالی بودی و اذیت نکردی. هوا حسابی گرم بود و تو این چند روز سفر از لباس گرم پوشیدن راحت شده بودی. خلاصه که سفر به یاد موندنی شد خصوصا که برلیان هم باهات بود و تو خیلی دوسش داشتی و همش میخواستی باهاش بازی کنی. آرتین در باغ گلشن طبس ( فوق العادههههههههه بود) تو هتل محل اقامتمون فرهاد آئیش هم ب...
16 فروردين 1392

...

آرتینم گلِ من عمرِ من نفسِ من گاهی عجیب عاشقت میشم... مثل همین لحظه! این لحظه ها روز به روز بیشتر میشه و من غرق لذتم     لذت با تو بودن    
5 فروردين 1392

نوروز مبارک

عزیز دل مامان نوروز امسال ،نوروز خیلی خیلی قشنگی بود. در کنار تو و بابا احساس خیلی خوبی داشتم. عید امسال پر از آرامش بودم. خدایا به خاطر همه چیز ممنون... امسل هم مثل سال قبل کنارمون باش... همسرم، پسرم ، زندگیمونو به تو میسپارم. ( این روزا پسر کوچولوی خونه ما از زاویه تازه ای دنیا رو نگاه میکنه!!!!! انگار خیلی هم زیبا میبینه چون ول کن نیست!!!!!!!) ...
3 فروردين 1392

عکس ...عکس... عکس

عکسای آتلیه رو امروز گرفتم! قربونت بشم که اونروز مریض بودی و حال نداشتی و به زور میخندوندیمت! ولی با این حال بازم خوب شده. پسر گلم تو خودِ خودِ بهشتی... دوستت دارمم ...
20 اسفند 1391

هفت، هفت، هفت

دندون کوچولوی هفتمی هم خودشو نشون داد! (پایین سمت راست کنار اون دو تا موش موشیت) واکسن یک سالگی هم 16 زدیم و همه چی آرومه! خداروشکر
19 اسفند 1391

تولدت مبارک شیرینم

یک ساله شدی... پارسال تو این ساعتا دردای من شروع شده بود! یادم که میاد مو به تنم سیخ میشه! اصلا فکرشو نمیکردم... مثلا میخواستم فردا سنگین رنگین برم بیمارستان برای سزارین، ولی تو تا صبح صبر نکردی ... تا صبح ساعت 8 درد کشیدم... چه دردی.......... داشتم بیهوش میشدم! خوشحالم نیمی بیشتر از درد زایمان و تجربه کردم( البته اینو الان میگم!) ولی شب خیلی خیلی سختی بود. وقتی بهم لباس دادن و منتقلم کردن تو بخش حتی نتونستم درست و حسابی با بابا و مامان بزرگت خداحافظی کنم. ساعت 8 و بیست دقیقه صبح به دنیا اومدی و من بعد به هوش اومدن با چشمایی تار دو تا دست سفید کوچولو و دیدم... خدای من...... پرسیدم سالمی؟ مامان بزرگ گفت سالمه سالمی و من فقط خد...
15 اسفند 1391