آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

7 ماهگی .........پر!

٧ ماهگی هم تموم شد و وارد 8 ماهگی شدی! الهی من قربونت برم که اینقدر شیرینی. (((((((( باید به اطلاع برسونم پسر تنبل من بالاخره غلت زد! البته از سه ماهگی ماهی یکدونه میزدا ولی دیگه الان تند تند غلت میزنه و خیلی هم ماهرانه! عاشق روروکشه و دیگه باهاش از این سر خونه به اون سر خونه تند تند میدوه و جیغ میزنه و دست میزنه و ذوق میکنه و دنبال پنبه میکنه! پنبه هم فرااااااااار میکنه. در کل با دیدن پنبه ذوقی میکنه که با دیدن من نمیکنه !!!!!!!!!))))))) غذا بهتر میخوری و ابته سوپتو! فرنی و حریره و دوست نداری یعنی ازش خسته شدی. شبا خیلی خیلی راحت میخوابی و دیگه نیاز به راه بردن و رو پا گذاشتن نداری ، با هم دراز میکشیم و کلی بغل بغل میکنیم و تو بازی می...
15 مهر 1391

مادر بودن!

امروز از صبح تا شب تمام روز بیدار بودی و اصلا نخوابیدی و برای همین دیگه از عصر به این ور غرغر میکردی! منم خسته شدم و دادمت به بابا و رفتم پایین تا کمی با خودم خلوت کنم و استراحت کنم! رفتم سراغ عکسا و خاطرات! فیلم اولین حمومتو نگاه کردم ... بعد6 ماه... خدای من! چقدر کوچولو بودی مامان! چقدر نحیف و ناز بودی...! چقدر من درمونده بودم و عاشق! باورم نمیشد اینقدر زود گذشت و تو الان اینقدر تغییر کردی! تمام وجودم به طرفت پر کشید! همه پله ها و دو تا یکی کردم که بهت برسم و اشکام همینطوری میریخت! در و باز کردم و به آغوش کشیدمت و بو کردمت! چقدر آرامش بخشی گل من... روز به روز عزیزتر میشی... شدی تماااااااااااااااام زندگیم! نفس کشیدن بدون تو نمیشه پسر...
6 مهر 1391

قند عسللممممم

قربون این احساساتت بشم من! روز به روز مهربونت و با احساس تر میشی! عاشق لوس بازیاتم! هر از چند گاهی دستاتو به طرفم باز میکنی و وقتی بغلت میکنم صورتتو مدام به صورتم میمالی و با هم عشق میکنیم! الهی مادر به فدات بشه که چقدددددددددددددددددددر کنار توبودن لذت بخشه! انگار همه دنیا فقط مال منه! خیلی پسر خوبی شدی! اذیتم نمیکنی! بازی میکنی! روروک سوار قهاری شدی! دیگه مدام داری خرابکاری میکنی و بابا اسم روروکتو گذاشته تانک! آخه وقتی سوارشی همه چیو درو میکنی! همچنان خوش غذا نیستی و شیر مامان و به همه چی ترجیح میدی! سرلاک خیلی دوست داری! آخه مگه دست پخت من بده؟!!!!!!!! شبا هم که ساعت کوکی هستی و هر یک ساعت برای شیر بیداری و من دیگه صبح خسته از خواب...
1 مهر 1391

6 ماه و 10 روزگی

عشق مامان سلام! فدای ددددددددددددد و ب ب ب ب ب گفتنت برم با اون صدای قشنگت!  دیگه افتادی رو دور پر حرفی  و همش داری آواز میخونی و دددددد و ب ب ب ب  میکنی و منم دلم آب میشه! دیشب حتی برای شیر پا شدی گریه نکردی و گفتی دددددددددددددددددددد! عاشقتممممممممممممم نفسم! عمه جون سه روز اومد پیشمون و تو حسابی باهاش بازی کردی! دیگه الان خیلی خوب میشینی و کاملا تعادل داری و حتی دستاتو بالا میاری و بازی میکنی. وقتی بغلمی و غریبه ای بگه بیا بغلم خودتو محکم بهم میچسبونی و من دلم ضعف میره! وقتی میگم بیا بغلم دستاتو به طرفم دراز میکنی! 3 هفته ای میشه دس دسی میکنی و حتی اگه در حال گریه هم باشی تا بگم دس دسی ! زود دس دسی میکنی! اشیای خیلی ...
25 شهريور 1391

ماجراهای من و پنبه!!!

من و پنبه خیلی با هم رفیقیم!!!!! ولی نمیدونم چرا پنبه همیشه از من فرار میکنه!!!!! آخه گاهی اوقات من با روروکم از روش رد میشم!!!! خب خیلی کیف داره!!!!! بالاخره رضایت داد و اومد پیشم لم داد! آخ که چه کیفی داشت!     خودشم باورش نمیشد اینقدر با هم رفیقیم و من کاری بهش ندارم!!!!     یهو دیدم داره میره!!! گفتم نرووووووووووووووووو بمون پیشم!!!! ولی گوش نکرد!     منم به زور متوسل شدم!!!!     مامانم نذاشت که!!! مثل همیشه طرف پنبه و گرفت!!!!!!!!!!!! اومد و نجاتش داد!     ای بابا! چیههههههههه؟ من که کاری نکردممممممم!!!    ...
15 شهريور 1391

6 ماهگی تمام....

گل خوشبوی من 6 ماهت تموم شد و از امروز وارد هفتمین ماه زندگیت شدی... چقدر بزرگ شدی... شیرین شدی... عشق شدی... عشق امروز صبح واکسنتو زدیم و بازم من داغونم از اشکا و گریه هات! واقعا درد داری. دو ساعت اول که همش گریه کردی و ما پاهاتو محکم بستیم و با بابا رفتی بیرون و کمی آروم شدی! باید همش حواستو پرت کنیم تا درد و حس نکنی... الانم تو بغل بابا هستی ! همش میخوای بغل باشی و راهت ببریم... حق داری عزیزم ، پس هر چی بخوای بغلت میکنم عشقم... خداروشکر که دیگه تا 6 ماهه دیگه واکسن نداری و این کابوس واکسن فعلا تموم شد. الهی قربونت بشم که الان داغ شدی و تب کردی!  امیدوارم شب تب نکنی دوستت دارم قربون خندیدنت بشم! همیشه بخندی مامان جون ...
15 شهريور 1391

5 ماه و بیست پنج روزگی......

پسرگلم در آستانه 7 ماهگی هستی... 5 روزه دیگه نیم ساله ات تموم میشه و تو 6 ماهه که تو بغلمی... الهی قربونت بشم که زندگیمون و شیرین تر از قبل کردی و تمام لحظاتمون و قشنگ کردی و دیگه گاهی با خودم میگم قبل تو چجوری زندگی میکردم؟!!!! این روزا فرنی میخوری البته چون من تنبلم روزی یکبار بهت میدم و تو هم خیلی خوشمزه خوشمزه همشو میخوری! پوره میوه هم گاهی بهت میدم ولی دیگه میخوام تنبلی و بذارم کنار  و برات حسابی وقت بذارم و غذاهای مقوی و خوشمزه درست کنم! مامان جون هر چی به 15 نزدیکتر میشیم تمام وجودم استرس میشه! باز هم این واکسن لعنتی! دو بار قبل خیلی درد کشیدی و اذیت شدی و اشک ریختی! منم طاقت اشکاتو ندارم کوچولوی من! ولی دیگه این بار که واک...
15 شهريور 1391