آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

گردش دونفری

سلام پسر گلم بالاخره بعد از مدت ها بابایی اومد چند خطی بنویسه ... پسر خوبم چند روزی هست که کم کم با همدیگه میریم بیرون. هوا خوب شده و تو هم بزرگ شدی عزیزم   امروز مامان می خواست بره استخر که شما گل پسر انگار حسودیت شد و زدی زیر گریه. برای همین مجبور شدیم لباسهات رو بپوشیم و سه نفری بریم ... مامان و رسوندیم استخر و دو نفری رفتیم گردش پیش دوستای بابا. اول رفتیم داروخونه عمو هادی و کلی صحبت کردیم. عمو گفت که حسابی بزرگ شدی گل پسر. چای خوردیم و بعدش رفتیم پیش چند تا عمو دکتر دیگه نشستیم و شما هم همش خواب بودی عزیزم. آخر سر هم رفتیم دنبال مامان خسته و آوردیمش خونه . آفرین پسر خوب و نانازم که اینقدر آروم و خ...
27 ارديبهشت 1391

دو ماهگی

پسر نازم دو ماهگیت مبارک اومدم بگم عااااااااااااااااااااااااااااااشقتم فردا واکسن داری گلم! خیلی میترسم اذیت بشی! امیدوارم اصلا اصلا اذیت نشی کوچولوی شیرینم   ...
15 ارديبهشت 1391

55 روزگی

سلاااااااااااااااااام ما و آرتین جون الان شمالیم! درسته هیچ جا نمیتونیم بریم ولی خب خیلی خوش میگذره. آرتین هم الان خوابه. اینم عکسای جدید از خونه مادربزرگ و پدربزرگ در شمال   اینم آرتین و پدربزرگ مهربون اینم آرتین و کادوی عمو جوووووووووووووووون ...
10 ارديبهشت 1391

47 روزگی

پسر گلم کم کم داری بزرگ میشی. قربون نگاهت برم که با چشمای قشنگت دنبالمون میکنی و جدیدا کمی گردن میگیری. همش میخوای صدا در بیاری ولی گاهی میتونی بگی آوووووووووو! وقتی تو بغلم راهت میبرم کلی کنجکاوی میکنی و به اطراف نگاه میکنی و دقت میکنی. لبخندای خوشگل میزنی و منتظرم که با صدا بخندی و من برات غش کنم. الانم مثل فرشته ها تو گهواره ات خوابیدی. دیروز خیلی دل درد داشتی  و تا نصفه شب طول کشید. امیدوارم دیگه اینقدر اذیت نشی عزیزم. خیلی دوستت دارم عشق شیرین من ...
3 ارديبهشت 1391

40 روزگی

عزیز مامان 40 روزگیت مبارک. الهی مامان قربونت بشه که چند روز بود سرماخورده بودی. دلم کباب شده بود برات. عزیزکم توروخدا دیگه مریض نشو که مامان دق میکنه. خیلی نگرانت بودم و حتی الانم همش یواشکی دمای بدنتو میگیرم! خودمم بدجوری مریض شدم و الانم گلو درد دارم ! پسر گلم اموز حموم 40 روزگیشو رفته و الان تو بغل مامان بزرگشه! خدا مامان بزرگتو برامون نگهداره که به دادمون رسید. دیگه واقعا خسته شده بودیم و این چند روز تونستیم استراحت کنیم. دست گل مامان بزرگ درد نکنه. خب دیگه نمیتونم زیاد بنویسم چون امشب کمی نق نقو شدی. خدایا دیگه بیماری و تب و درد پسرکمو نبینم چون واقعا تحملش برام سخته. اینم عکس موش موشیه مامان.( ماشالله ماشالله) ...
26 فروردين 1391

عشق مامان

قربونت بشم که دیروز روز سختی داشتی ولی دیگه تموم شد! آرتین جون و دیروز ختنه کردیم و اولش خیلی اذییت شد و من خیلی ناراحت بودم ولی خب مامانی جون اومده بود پیشمون و خیلی خیلی کمکمون کرد. دست گلش درد نکنه! خیلی دوسش دارییمممممممم. اینم عکسای دیروز پسری قبل و بعد ختنه! عاشقتم پسملم ................................... ...
21 فروردين 1391

اولین لبخند

پسر مامان امروز صبح دو بار برای بابا جونش خندید!!!!!!!!!!!! خوش به حال باباش خیلی بابایی لذت برد و منم همینطور. خستگی بابا در شد! امیدوارم برای منم بخندی عسلمممم خیلی دوستت دااااااااااااااااارم. فردا صبح هم وقت داریم واسه ختنه کردنت. خیلی میترسم و همش استرس دارم. خدا کنه زیاد اذیت نشی نازنینم وگرنه مامان دق میکنه. خدایا کمکم کن صبور باشم
19 فروردين 1391

یک ماهگی شیرینم

یک ماهگیت مبارک عزیز دل مامان...  شیرینم... عشقم ... همه زندگی من... عاشقتم مامانی ... خدایا شکرت پسرم 1 ماه و به خوبی گذشت. درسته خیلی سخت بود و بی خوابی امونمو بریده ولی همه اینا با یک نگاه فرشته کوچولوم از یادم میره اینقدر وقتم پره که حتی نمیتونم بیام اینجا و خاطرات تو و بنویسم عزیزم. همه زمانم شده تو الانم چون حمومت کردیم خوابیدی ولی هر از چند گاهی نق میزنی و من مجبورم راهت ببرم. الان اگه من و ببینی پسرم :- ) یک دستم به تو هست و سرم رو بالش که بتونم یک کوچولو استراحت کنم و یک دستم به لب تاپ! خیلی خنده داره! حتی غذا خوردن و هم فراموش میکنم! اگه رحیم مهربونم نبود که فکر کنم هیچی دیگه! الان خیلی خیلی قدر مامان و بابامو میدو...
14 فروردين 1391