یک ماهگی شیرینم
یک ماهگیت مبارک عزیز دل مامان... شیرینم... عشقم ... همه زندگی من...
عاشقتم مامانی ...
خدایا شکرت پسرم 1 ماه و به خوبی گذشت. درسته خیلی سخت بود و بی خوابی امونمو بریده ولی همه اینا با یک نگاه فرشته کوچولوم از یادم میره
اینقدر وقتم پره که حتی نمیتونم بیام اینجا و خاطرات تو و بنویسم عزیزم. همه زمانم شده تو
الانم چون حمومت کردیم خوابیدی ولی هر از چند گاهی نق میزنی و من مجبورم راهت ببرم.
الان اگه من و ببینی پسرم :- ) یک دستم به تو هست و سرم رو بالش که بتونم یک کوچولو استراحت کنم و یک دستم به لب تاپ! خیلی خنده داره! حتی غذا خوردن و هم فراموش میکنم! اگه رحیم مهربونم نبود که فکر کنم هیچی دیگه!
الان خیلی خیلی قدر مامان و بابامو میدونم. الان میفهمم که چقدر زحمت کشیدن و زندگیشون و به پام ریختن.
راستش دلم لک زده برای چند ساعت خوابیدن! برای قدم زدن با بابایی و حرفای عشقولانه زدن :-) ولی خب الان یک ماهه که حتی یک کلمه هم نتونستیم در موردخودمون بگیم. اشکال ندارهعزیزکم همه اش فدای یک لبخند تو خواب تو! هنوز نمیتونی بخندی تا بتونی خستگی هامو از تنم بیرون کنی ولی من دلم به خنده های قشنگ تو خوابت خوشه! شاید خنده دار باشه ولی وقتی میخندی از شوق گریه ام میگیره! کلا الان میفهمم چرا همه مامانا اینقدر با احساسن! منم همش اشکم آمادست ! اشک ش.قه ها!
مامان جون فردا چک آپ 1 ماهگیته. اکیدوارم همه چی خوب باشه. این روزا بعد شیر خوردن بالا میاری که من بدجوری هول میکنم و بعضی وقتا هم گریه ام میگیره. خیلی میترسم . خوبه بابایی هست تا آرومم کنه وگرنه دق میکنم.
نازنینم خیلی خیلی دوستت دارم و امیدوارم بتونم مامان خوب و صبوری برات باشم.
اینم عکسی که امروز بعد حموم گرفتیم