مرد کوچک من!
ساعت نزدیک دو نیمه شب هست و تو مرد کوچک زیبای من تازه خوابیدی... عجیبه چقدر این روزا آرومم و از دیدن شیطنت های تو سیر نمیشم. امشب بعد ماهها گذاشتمت رو پاهام تا تکونت بدم ! وای خدای من! آرتین! جوجه کوچولوی من چقدددددددر بزرگ شده! دیگه به راحتی رو پاهام جا نمیشه... دیگه خودش هم همراه من آواز لالایی میخونه و تا پاهامو ثابت میکنم اعتراض میکنه و میگه ادامه بده! یعنی این همون کوچولویی هست که باید حتما رو تشک میذاشتمش رو پام وگرنه مابین پاهام می افتاد! اینقدر بزرگ شدی که وقتی گرسنه میشی میای و با تکون دادن لباسم میگی شیر میخوای! دلم برای اون دهن کوچولوت که وقتی گرسنه میشد باز میموند و بو میکشید و این ور اونور میشد تنگ شده!...
نویسنده :
غزال
2:11