آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

مرد کوچک من!

1391/10/20 2:11
نویسنده : غزال
446 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت نزدیک دو نیمه شب هست و تو مرد کوچک زیبای من تازه خوابیدی...  عجیبه چقدر این روزا آرومم و از دیدن شیطنت های تو سیر نمیشم.

امشب بعد ماهها گذاشتمت رو پاهام تا تکونت بدم ! وای خدای من! آرتین! جوجه کوچولوی من چقدددددددر بزرگ شده! دیگه به راحتی رو پاهام جا نمیشه... دیگه خودش هم همراه من آواز لالایی میخونه و تا پاهامو ثابت میکنم اعتراض میکنه و میگه ادامه بده! یعنی این همون کوچولویی هست که باید حتما رو تشک  میذاشتمش رو پام وگرنه مابین پاهام می افتاد!

اینقدر بزرگ شدی که وقتی گرسنه میشی میای و با تکون دادن لباسم میگی شیر میخوای! دلم برای اون دهن کوچولوت که وقتی گرسنه میشد باز میموند و بو میکشید و این ور اونور میشد تنگ شده!

دلم برای وقتی که سرتو میذاشتی رو شونه ام و می خوابیدی تنگ شده ! آخه الان خیلی کم تو بغلم آروم میگیری و همش ورجه وورجه میکنی! هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدددر دلتنگ نوزادیت بشم ولی الان میبینم که اون روزا هم با تمام خستگی هاش چقدر شیرین بوده... باید قدر این روزهارو بدونم که دیگه تکرار نمیشه.

 

چقدر امشب عشق کردم...از شیطنت هات.. از قهقهه هات! از رو یک بالش میرفتی بالا و تلپی از اونور خودتو مینداختی پایین وغش غش میخندیدی! سرتو زیر پتو میکردی و بعد میومدی بیرون و بازم غش غش میخندیدی و من زیر چشمی نگات میکردم! دلم نمیخواست خلوت زیبای تورو خراب کنم

اینقدر بازی کردی و خندیدی ..... بعد خودتو رو تشک پهن میکردی و استراحت میکردی! تا بالاخره اومدی سرتو گذاشتی رو بالش من و دقیقا چسبیدی بهم طوری که گرمای نفست تو صورتم بود! خوابیدی... به همین راحتی...

همین امروز داشتیم با بابا برای تعطیلات آخر هفته برنامه میریختیم... شمال... اینور... اونور... بعد میگفتیم سرده و ممکنه سرما بخوری و همه کنسل میشد... خیلی دپرس بودم و میگفتم ای خدا پس کی این محدودیت ها تموم میشه... ولی امشب حرفمو تمام و کمال پس گرفتم... خدا جونم من عاااااااااااااشق این محدودیتهام... اصلا من دارم الان زندگی میکنم... عشق میکنم... شادی میکنم....من تازه میفهمم خندیدن از ته دل یعنی چی!

وای خدا چقددددددددددر زود گذشت... داره اسفند میشه... یک سال؟! خب من دلم نمیخواد این روزا تموم بشه.

آرتینم گلم عشقم نفسم ممنونم به خاطر اینکه با تو مادر شدم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

خاله یاسی
20 دی 91 11:25
فوق العاده بود واقعا به آرتین برای داشتن چنین مادری تبریک می گم
مامان نیکادل
20 دی 91 12:06
چه حس زیبا و مشترکی این مادر شدن انگار حرف های قلب خودم رو داشتم میخوندم خدا پسر گلتو برات نگه داره دوستم
سارای محمدسجاد اینا
20 دی 91 15:11
وای غزال از دست این نوشته های تو!!! آدم نمی دونه باید بخنده یا گریه کنه! چقدر ماهند این نی نی ها. نی نی هایی که کم کم دیگه نمیشه بهشون گفت نی نی!!!!
زهرا مامان صدرا
20 دی 91 23:29
غزال جونم مثل هميشه زيبا و با احساس واقعا چقدر زود دارن بزرگ ميشن قربون جوجو ارتين كه هواي مامانشو داره مامانشم به خاطر اون پا رو دلش ميزاره
راحله
21 دی 91 12:45
آخیییییییییییی عزیزم...چه احساس قشنگی....منم دلم تنگ شده واسه نوزادی هورادم...با اینکه خیلی سخت بود ولی شیرین بود واقعااا راستی اگه سمت رشت اومدی بهم بگو شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم
راحله
21 دی 91 12:46
خصوصی داری
راحله
21 دی 91 12:46
راستی هورادم انگار دیگه واقعا خوب خوب شده خداروشکر
مینا مامی لیانا
21 دی 91 14:28
واااااااااااااای غزال داره میشه 1 سال واقعا چقدر زود نمیدونم واقعا خوشحال باشم یا ناراحت اما تنها چیزی که میدونم و میتونم انجامش بدم اینه که قدر این روزها رو بدونم
سیا کیا
21 دی 91 16:55
سلامممممممممممم غزال جونمممممممم خوبی؟؟؟بابا ناپیدایی دیگه از کم پیدایی گذشتهههههههههه افرین به تو مامی زرنگگگگگگگگگگگ که تند و تند وب گل پسری رو اپ میکنیییییییی دلم حال اومد عکسای جیگروووو دیدم بخورمششششششششششش مردددددد شده خفننننننننننن.چهرش تغییر کرده واسم بوسه بارونشششش کننننننننننننن دلتم نسوزه واسش
مامان نسرین
22 دی 91 18:14
دوستم خیلی قشنگ نوشتی نوشته هاتو دوست میدارم چون از ته دلته و بااحساس واقعا که تند تند میگذره کاش تو همین سن چند سال میموندن این وروجکا خنده هاشون به ادم انرژی میده خدا حفظشون کنه
مریم (ماری)
25 دی 91 1:34
ای جان چه حس مادرانه قشنگی مث ملودی زیبای وبلاگت افرین به پسر ووروجکم بوس بوس
مرجان مامان آران
25 دی 91 8:14
اخییییییییی خیلیی خوب گفتی عزیزممممممممممممم همیشه شاد باشین کنار هم
پروانه مامان اميررضا
26 دی 91 8:34
فداي آرتين بشم با اين كاراي بانمكش.خوش بحال آرتين با اين مامان ناز و بااحساسش.خيلي زيبا مي نويسي عزيزم.و اينكه هميشه شكرگزار هستي واقعا عاليه بهت غبطه ميخورم
مامان نازی
27 دی 91 16:44
سلام عزیزم خدا گل پسرتونو نگه داره.خیلی نازه.گربه های جیگری هم دارید من عاشق حیواناتم.
عمه جون
29 دی 91 13:19
با این حرفای قشنگی که شما اینجا مینویسی والا آدم هوس میکنه مادر شه همیشه شاد باشین خونواده خوشبخت... دوستون دارم زیااااااااااااددددددد
مریم (ماری مامی آنیتا)
1 بهمن 91 3:26
آخیش این قند عسل خیلی شیرینه مواظبش باش
پروانه مامان آوین
1 بهمن 91 11:03
جیگرشو غزال ماشالله حسابی بزرگ شده ها آفرین به آرتین خان که انقده زرنگه
مامان سارا
1 بهمن 91 14:33