آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

هفته 36

1390/11/26 22:33
نویسنده : غزال
497 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسری مامان

یعنی چند روزه صد بار این صفحه رو باز کردم که برات بنویسم ولی نشده! یا من تنبلی کردم یا اوضاعم روبراه نبوده و ...

الانم اینقدر خسته ام که نگو! ولی دارم با تکونات حال میکنم! دیگه قشنگ زیر دستم احساست میکنم و حتی تکون دادن مفصلاتو هم حس میکنم. سعی میکنم زیاد دقیق نشم چون اینجوری کلی احساساتی میشم و اشکم میاد و میدونم وقتی بیای دلتنگ تکونات میشم...

خب مامان جون دیگه تو هفته 36 هستیم و فقط 4 روزه دیگه مونده که وارد 37 بشیم و  مامان خیالش راحت باشه.

دو روزه خیلی دلم درد میکنه و همش توهم میزنم نکنه میخوای بیای! ولی من ساکتو عمدا نمیبندم چون الان وقتش نیست و باید صبر کنی.

چهارشنبه آینده دکتر قراره تاریخ بده و منم ساکتو میبندم و میشینم منتظر .

دوشنبه هم میرم سونو ببینم چه خبره تو دلم و داری چیکار میکنی وروجک مامان! ببینم خوب تپلی شدی ! خدا کنه مثل همیشه همه چی مرتب باشه.

امروز روز خیلی خسته کننده ای بود. از صبح رفتم آرایشگاه  و بعد مدتها تونستم موهامو رنگ کنم و خودمو خوشگل کنم! ولی خیلی طول کشید و واقعا خسته شدم! تو هم که بیشتر از همیشه وول میخوردی. فدات بشه مامان که با تو سرگرم بودم.

بعدش ساعت 3 بابایی اومد دنبالم و رفتیم خونه و .................. یک ماکارونی خوشمزه دستپخت بابایی خوردیم و کلی حال کردیم!

بعد................ رفتم تو اتاق خواب که لباسامو عوض کنم که یهو چشمم به یک کادوی خوشگل افتاد... باز بابایی من و سورپرایز کرد. وای که نمیدونی چقدر قشنگ بود... چقدر با سلیقه و ذوق و شوق! از خودم خجالت  کشیدم به خدا. خیلی وقته نتونستم بابایی و سورپرایز کنم . ایشاله دو تایی با هم از این کارا میکنیم.

یک عروسک و کارت پستال خوشگل به همراه یک بطری کوچولو پر از آرزوهای قشنگ بابایی! دونه دونه کاغذا و که باز میکردم اشکام میریخت... واقعا من و این همه خوشبختی... خیلی خیلی لحظه قشنگی بود و من چقدررررررر احساساتی شده بودم. خلاصه بابایی و بغل کردم و کلی ماچش کردم و بهش گفتم که عزیزترینه برای ما! و مثل همیشه آرزو کردم که خدا هیچ وقت هیچ وقت ما رو حتی برای یک ثانیه از هم جدا نکنه... ( رحیم، مهربون من... دوستت دارم  ... خیلی............ به خاطر همه مهربونیات ممنون... به خاطر همه لحظه های قشنگ ممنون... به خاطر همه چی و همه چی...)

بعدشم وقت آتلیه داشتیم و رفتیم 3 تایی عکسای خوشگل خوشگل گرفتیم. حالا هفته آینده عکسا آماده میشه خدا کنه خوشمل باشه!

الانم من خسته و کوفته دارم اینا و مینویسم ولی سرشار از عشق هستم... میدونم که تو هم کاملا احساس میکنی.

حتما حتما عکس کادوی خوشگلمو اینجا برای یادگاری میذارم.

فردا هم قراره بریم نیشابور! آخ جووووون بخور بخور :-)

خداجونم این لحظه های قشنگ و از ما نگیر... مثل همیشه کمکم کن تا این چند هفته باقی مونده هم به خوبی بگذره و آرتین که ثمره عشق ماست بیاد تو بغلمون و زندگیمون و قشنگ تر از قبل بکنه.

هفته دیگه با خبرای خوب خوب میامممممممممممممممممم

بوس واسه گل پسر

اینم مامان در هفته 35

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نرگسی
26 بهمن 90 22:44
سلام مامان آرتین جونی..انشاالله این هفته ها و روزای آخر رو به سلامتی بگذرونی عزیزممم..چه عکسای خوشگلی..وایییییییییی این عکس روی تیشرتتو دیدم ضعففف کردم .. خیلی بانمکه..


فدات بشم دوستمممممممممم. بوس
آسمونی ها
26 بهمن 90 22:59
سلااااااااااااااام
خوبین؟
گم تون کرده بودم، خوشحالم پیداتون کردم.
غزل جون ماشالله خیلی ناز شدی ها!!!
تو رو خدا من و همسرم رو دعا کن.
امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی.
حالا که پیداتون کردم تند تند میام پیشتون.


سلام دوست قدیمی خودمممممممم. مرسی که اومدی دوباره. ولی من همیشه میام و وبلاگ قشنگتو میخونم. بوس واسه دوست با احساسم
khake fariba
27 بهمن 90 23:05
ey vaaaaaaaaaaaaaaaaaaaay..aziiiiiiiiiiiiiiiiiizam che ajab umadi har shab miomadam mididam hichi post nazashtivali alan kheili zogh zadam axeto didam kheiliiiiiiiiiiiiiiibe hame neshun dadam va3 khodet sari ye espand dood kon khahare khoshgelam raaaasti emrooz raftam biroon va3 artin lebas kharidamtu maghaze hol shode boodam nemidunestam ke kodomo bekharam enghad zogh karde boodam ke nagooooomovazebe khodetun bashin dge ta in rooza ham rad she vo artin jooon har che zoodtar biad tu baghalemun..eshghe khaaale kheili dooset daram kheilii