مسافرت شمال و رویش 11 و 12 امین دندون!
این چندمین باریه که میریم شمال و هر دفعه از دفعه قبل بیشتر خوش میگذره! چون تو بزرگتر میشی و بیشتر کیف میکنی و از مسافرت لذت میبری
خداروشکر میکنم که پسر خیلی خوش سفری هستی و اصلا اصلا تو ماشین اذیت نمیکنی...
یک هفته ای تعطیل کردیم و رفتیم خونه مامان و بابا بزرگت و به تو خیلی خوش گذشت و صد البته به اونا! چون واقعا دلتنگت بودن.
عاشق بابابزرگ و عموت شده بودی و همش پیششون بودی و اینقدر خوشگل صداشون میکردی که دل میبردی.
عمه جون هم وسط هفته به ما ملحق شد و حسابی خوش گذشت. خونه مامان بزرگ و بابابزرگ حیاط بزرگی داره پر از درخت و تو همش فکر میکردی اومدیم پارک و خیلی خوشحال بدی. تا تونستیم جنگل و پارک رفتیم و یک روز هم رفتیم ساحل آشورا ده! و حسابی شنا کردیم و بعدشم حسابی سیاه سوخته شدیم! اینقدر خوشگل شدی :-))
روزا داره تند تند میگذره و تو کوچولوی خوشگل من آقاتر و عاقل تر میشی.
همچنان غذا نمیخوری و دندون آسیا بالا سمت چپ و دندون چهارم پیش پایینی هم در اومد! دیگه مونده 4 تا نیش خوشگلت.
تو راه رفت تو جنگل ایستادیم و تو اینقدر ذوق کرده بودی که دیگه نمیشد بیاریمت تو ماشین. کلی بازی کردی
تازه بالاخره طلسم شکسته شد و تونستیم سهیلا و آدرینا جیگر و ببینیم! رفتیم پارک و حسابی شما دو تا بازی کردین و من و سهیلا هم حرف زدیم و خندیدیم! تو وآدرینا هم هی همو بوس میکردین و گاهی هم می افتادین و گریه میکردین! قربون آدرینا بشم که خیلی خانوم بود و صدای گریه اش هم شنیده نمیشد و با یک چوب شور آروم میشدولی تو قلدر! خلاصه که روز خوبی بود وکاش میشد بیشتر همدیگرو میدیدیم.
جنگل قرن اباد هم رفتیم خیلی قشنگ بود خصوصا یک جای بکر پیدا کردیم که عالی بود. یک آبگیر هم تو راهش بود که کلی قورباغه داشت و به لطف قورباغه ها تو الان تبدیل شدی به ارتین قورقوری! و همش قور قور میکنی!
کلی پارک رفتی و خیلی بهت خوش گذشت
تو دریا هم حسابی شنا کردی! کلا از صبح که رفتیم تا بعدالظهر تو آب بودی! ولی تا رسیدیم خونه باز به حموم اشاره میکردی! اصلا از آب تنی کردن سیر نمیشی.
عاشق سر بالایی هستی و تا میبینی بدو میری بالا و بعد خودتو ول میکنی پایین! جیغ میزنی و میخندی!
همش میرفتی جارو تو حیاط و می آوردی و خونه مامان بزرگو جارو میکردی! اصلا نمیدونم از جون این جارو چی میخواستی! همش دنبال خودت میکشوندیش
تو راه برگشت هم جاده توسکستان واستادیم ناهار بخوریم مگه تو یک جا بند میشدی! بابا طفلکی نفهمید چی خورد. همش هم سنگای 10 برابر بزرگتر از خودتو میخواستی بلند کنی!!!!!!!!!!!!
خلااااااااااااااصه وروجکی شدی برای خودت.
مامان قربونت بشه ! یک لبخند تو دنیا رو برام بهشت میکنه.
پ.ن: فردا ششمین سالگرد ازدواج من و بابا هست. 6 سال پیش مثل امروز به طرز غیر قابل باوری با ازدواجمون موافقت کردن! هیچ وقت 18 و 19 خرداد سال 86 از ذهنم پاک نمیشه و هر ثانیه ...ثانیه... خدارو شکر میکنم که رو تصمیمم پافشاری کردم و تسلیم نشدم.
این خوشبختی که الان همه وجودمو فرا گرفته و با تک تک سلولام حس میکنم فقط و فقط مدیون رحیم و تو هستم عزیزمممم
دوستتون دارم