دلم گرفته
گل نازنم امروز روز خوبی نبود... بابابزرگ من دیشب رفت پیش خدا...
خیلی اروم و راحت... کنار بچه هاش و همسرش...
دلم خیلی گرفته... بغض عجیبی راه گلوم و بسته...
این و اینجا مینویسم که همیشه به یادش باشی و بدونی خیلی دوستت داشت و وقتی تو دنیا اومدیو بردیم تا ببینت خیلی غصه داشت که چرا نمیتونه خوب تورو ببین... آخه چشماش دیگه سو نداشت...
ولی دلم آرومه چون خیلی خیلی خوب زندگی کرد و تا آخرین لحظه تو خونه خودش و رو پای خودش بود و احتیاجش به کسی نیفتاد... الان بیشتر از همه برای بی بی جون غصه دارم... بعد 75 سال تنها شد... خیلی سخته...
خدایا التماست میکنم من و از رحیمم جدا نکن... هیچ وقت...................
این عکس و هم یادگاری برات میذارم( چقدر عاشق این خونه ام.. دوران بچگی خیلی تو اینجا بازی کردیم و خوش گذروندیم... در کنارشون... خدایا به بی بی مهربونم صبر بده تا بتونه تحمل کنه... آمین!)
خدایا... چقدر دلم تنگه