70 روزگى
عشق کوچولوی من سلام
این روزا هر لحظه که میگذره تو بزرگتر میشی و کارای جدید میکنی. عاشق خنده هاتم. خیلی ناز میخندی و پسری خوش خنده ای هستی. وقتی میخندی همه خسته گی هام در میره و اشک تو چشام جمع میشه خیلی خیلی لذت بخشه. امیدوارم هر کی آرزوی مادر شدن داره به آرزوش برسه.
دیروز روز مادر بود . بابایی کلی برام سلیقه به خرج داده بود ولی خب من چند روزیه حال درست و حسابی ندارم. دلم بدجوری گرفته... احساس میکنم تو زندانم... احساس میکنم مامان بد و بی حوصله ای هستم. طاقت گریه های تو و ندارم حتی نق زدناتو. مامانی از امروز تصمیم گرفتم تمام انرژیمو و حوصلمو برات بذارم و مامان خوبی برات باشم. الان مثل فرشته ها خوابیدی. دو روزه خیلی بی قراری میکنی و تا عمیق میخوابی شیر میاد تو دهنت و بیدار میشی و گریه میکنی. عزیزم امیدوارم هر چه زودتر این شیر بالا آوردنات خوب بشه و جوجه ناز مامان اذیت نشه.
راستی عزیزززززززززززززز مامان جمعه با مامانی و بابایی و خاله جونیات رفتیم گردش. خیلی خوش گذشت و تو تمام مدت خواب بودی. کی بشه با هم بازی کنیم و تو شیطونی کنی و منم بغلت کنم و گونه هاتو ببوسم و باهات بازی کنم. خدا کنه بتونم مامان پر انرژی برات باشم.
امروز کلی با آویز بالای تختت بازی کردی و دست و پا زدی و اقو مقو کردی. یک عروسک هم بالای گهواره ات داری که همش سعی میکنی با دستات بگیریش ولی خب هنوز کامل تعادل دستای کوچولوی نازتو به دست نیوردی.
میخوام بدونی که مامان خیلی خیلی عاشقته و دیوونه وار دوستت داره و آرزوشه بتونه مامان خوبی برات باشه. اگه بعضی وقتا خسته میشم و سرت غر میزنم من و ببخش نازنینم. تو تمام زندگی من هستی ... میخوام این و همیشه بدونی
خیلی خیلی دوستت دارم گلم
الانم هم داری کم کم بیدار میشی و من باید برم.
بوووووووووووووس واسه لپات شیرینم