18 ماهگی
سلام گل پسر من.
18 ماهگیت مبارک. چقدر زود گذشت مامان جون. چقدر بزرگ شدی. آقا شدی! دیگه با کلمات منظورتو بهمون میفهمونی!
انگار همین دیروز بود واکسن دو ماهگیتو زدیم و اینقدر داد زدی و گریه کردی که نمیدونستیم باید چیکار کنیم ولی الان اینقدر بزرگ شدی که امروز که واکسنتو زدیم و درد داری سعی میکنی پاهاتو تکون ندی و اگه اشتباهی دستمون بخوره به پاهای کوچولو و نازت میگی اوخ و نه! الهی فدای پاهات بشم که درد داری ولی با این حال توپ بازی میکنی و نمیتونی دل بکنی. وقتی به دنیا اومدی بابابزرگ گفت باید فوتبالیست بشی الانم بیشتر از هر چیزی توپ بازی دوس داریو یک شوتای پر قدرتی میزنی که من و بابا تعجب میکنیم.
دندونای نیش بالا هم اول شهریور اومد بیرون و الان نیشای پایین نوک زده و درد اونا هم اذیتت میکنه. ولی در کل پسر خیلی صبوری هستی گل مامان.
دیگه خیلی خوشگل آمان( مامان) میگی! صدام میکنی دلم میخواد پرواز کنم. تقریبا تمام کلماتو میگی و اگه بخوای منظورتو بفهمونی کلماتو کنار هم میذاری ولی جمله نمیگی و هنوز هیچ فعلی به کار نمیبری. این روزا مبهوت شیرین زبونیاتیم که روز به روز بهش بیشتر و بیشتر میشه! آخرین کلمه ای که امروز ازت شنیدم! اسانسور بود! اینقدر خوشگل گفتی آسانسور که تعجب کردم.
این ماه اخیر با "نه" گفتنات احساس میکنم خیلی بزرگ شدی! خیلی خوبه که تصمیم میگیری و اکه موافق نباشی ، محکم میگی نه! و من هر بار تو دلم ذوق میکنم.
حموم خیلی دوس داری و عاشق وقتی هستم که از حموم در میای! با اون دمپاییهات میدوی و شیطنت میکنی و باید به زور بگیریمت و لباس تنت کنیم!
بیشتر از همیشه عاشق پنبه شدی همش باید پیشت باشه نمیذاری بذاریمش تو اتاقش. هر چی میخوری حتی نون به پنبه هم میدی! پنبه هم خیلی دوستت داره با اینکه خیلی ازت کتک میخوره ولی بازم میاد سراغت و خودشو لوس میکنه که تو بغلش کنی. وقتی از بیرون میایم و پنبه میاد در خونه یک ذوقی میکنییییییییییی که کلی تعجب میکنیم!
اینجا پنبه خوابیده و نمیدونه یک وروجک براش نقشه کشیده! آروم آروم میری طرفش!
آخه ببین چجوری بغلش میکنی !!!!!!!!!!!!!
تو این مدت درگز رفتیم و شب تو چهلمیر خوابیدیم اینقدر شب سرد بود
ولی خیلی خیلی خوش گذشت. آخرین باری که رفته بودیم چهل میر درگز وقتی بود که 3 ماهه باردار بودم ولی این دفعه با تو بودیم و چقدر شیرین بودی و چقدر با تو بهمون خوش گذشت! و شبش اینقدر مارو خندوندی که دل درد گرفته بودیم! کلی هم ستاره دیدی و تا صبح میگفتی ستاره! ماه! خلاصه که خیلی خوش گذشت.
بهت میگیم ژست بگیر اینقدر خوشگل فیگور میگیری که فقط اون لحظه باید گاز گازیت کرد!
اول شهریور هم عروسی عمه جون بود و رفتیم شمال. به تو خیلی خوش گذشت و کلی بازی کردی. ولی آخراش سرماخوردی و اذیت شدی!
وقتی برگشتیم خونه به در خونه که رسیدیم از دور داد میزدی خووووووووووونه خوووووووووووونه! اینقدر ذوق کردی که نگو.
عاشق بابا رحیم هستی و یک لحظه هم ازش جدا نمیشی! شدی دنباله ی بابا :-)))
گل نازم امیدوارم امشب تب نکنی و این واکسنو به خوبی و بدون درد بگذرونی.
خیلی دوستت دارم و هر لحظه خدارو شاکرم به خاطر داشتن تو
خدای خوبِ من سپاسگذرام