11 ماه تمام.......... پیش به سوی یک سالگی
پسر ناز من سلام!
میبینی چقدر شیطون شدی! دیگه خیلی کم میتونم بیام و برات بنویسم!
دیگه چیزی تا یک سالگیت نمونده! پارسال این موقع چقددددددددددددددر استرس و هیجان همراه با شادی داشتم! چقدر میترسیدم زودتر به دنیا بیای! همش نگران ریه هات بودم :-)))) چقدر فکر و خیال میکردم میترسیدم نتونم مادری کنم! و هزار تا فکر جور واجور دیگه!
ولی بودن تو و رشد کردن تو در درونم و بعد اون تولدت! باعث شد خیلی چیزهارو با تمام وجووووووووووود درک کنم
انتظار
درد
لحظه دیدار
خوشحالی و شعف
اشک شوق
حس مادری
خستگی
درماندگی
پشیمانی
ترس
خنده از ته ته دل
لذت زندگی
محدودیت
زیبایی
.
.
.
.
از همه مهمتر شکر گذاری... ثانیه ای نیست که خدارو شکر نکنم!
تو این ماه یکی از دوستای گلم با دخمل نازش و همسرش( نرگس جون و فرشته نازش مهرسا) اومد پیشمون! چقدددددددددر خوشحال شدیم و چقدر خوش گذشت و از اون جالبتر برخورد دو تا وروجک نو پا و کوچولو بود . اصلا فکر نمیکردم تو اینقده قلدر باشی! همش به طرف مهرسا میرفتی و خونسردانه موهاشو میکشیدی یا یهو هلش میدادی! مهرسا هم با اون صدای ظریف و دخترونه اش شکایت میکرد و فرار میکرد! تمام مدت باید مواظبت میبودیم. مهرسا هم یک کوچولوی شیرین که هنوز خنده هاش جلوی چشممه و من دختر دوست از دیدنش سیر نمیشدم!
6 ماهه اول خودمونو کشتیم تا تو پستونک بخوری! نخوردی که نخوردی. بعد این پستونکا شده بودن اسباب بازی! تا اینکه یک روز تازه کشف کردی پستونک هم بد نیست! ولی دیگه دیر شده مامان جون و ما هم پستونک و قایم کردیم! و این عکس هم یادگاری گرفتم
این روزا هم همش داری مارو میخندونی. خیلی خوش خنده شدی! خیلی خیلی پسر خوبی شدی.
اینم یک نمونه از کارایی که میکنی تا ما بخندیم!
اولین تجربه باغ وحش رفتن هم به طور اتفاقی داشتی چون من و بابا اصلا اصلا از باغ وحش خوشمون نمیاد! حس بد ... حیوونای تو قفس! وای خیلی خیلی خیلی ناراحت کننده ست... ولی برای یادگاری با طاووس زیبا عکس انداختی
برای اولین بار هم رفتی شهر شادی و تو اینقدددددددر بازی کردی و خوشحال بودی! فکر میکردم از تکونای شدید ماشین و اسباب بازی ها بترسی ولی خیلی آقا و شجاعانه! میخندیدی و خوشحال بودی و تا تموم میشد اعتراض میکدری که دوباره.
عاشق تاب بازی هم هستی و دلت نمیخواد از رو تاب بیای پایین.
اینم یک عکس همینجوری!
پسرم... عزیز دردونه ام... عاشقتمم